یک صندلی مقابل درِیا
نمی شود شک نکرد
باید چهره غلط اندازش را باور کرد؟؟
این صندلی به طرز مشکوکی مقابل دریاست
دارد در گوش دریا چه زمزمه می کند؟
بی محابا روسری اش را کنار زده...
در این عصر شرجی زده
از سربازان پرتغالی هم خبری نیست
قلعه!
خودش را در ته نقشه مچاله کرده است
خورشید!
_ که دور از چشم جاشوان _
خودش را به آب انداخته
نمی شود از این صحنه گذشت
چقدر این روزها فیلم های صحنه دار را سانسور کرده ایم
این صندلی!
به چشم گرد شده موج شکنها هم بی اعتناست
دارد بین شان چه می گذرد؟؟
این روسری آبی روی دست باد چه می کند؟؟
مد آب از حدود نقشه گذشته است
زیر پای صندلی خالی می شود
_ باید این صحنه را قلم گرفت _
در آب غوطه می خورند
آب از سر صندلی گذشته است ...
**************
بر شانه هایت باز دنبال چه می گردی ؟/ انگیزه پرواز شاید در سرت باشد ...
غرق شو .
سلام و بیشتر می خوانم و بر میگردم.
سلام/شهر جوی عزیز/کجائی آقا/نمی شود شک کرد وگرنه می گفتم رفته ای صحنه ی فیلم ها را...زیباست
سلام . شعرت زیباست . موفق باشی.
تصاویر زیبایی داشت و یک روایت کامل بود
سلام
زیبا بود ممنون که به من سر زدی
برای نقد باز میگردم
تا بعد
سلام جناب آقای شهرجو. امیدوارم خوب باشید .از لطف شما سپاسگذارم .به همه ی بر وبچه های دوست داشتنی جنوب سلام مرا برسان.
سلام گلم .سعید که او مده بود میناب به من گفت که جزءبلاگ نویسان شعر شدی و دیشب آدرستو از محسن گرفتم /شعراتو خوندم و لذت بردم مثل همیشه /برای شعر زینب زن خوبی ست هم یه چند خطی نوشتم که متاسفانه ارسال نشد/بی صبرانه منتظر چاپ کتابت هستم/موفق باشی دوست من /سلام بچه های مینابو برسون /
سلام گلم /سعید که اومده بود میناب بهم گفت که جزءوبلاگ نویسان شعر شدی و دیشب آدرستو از محسن گرفتم /شعراتو خوندم و مثل همیشه از حس و حال صمیمیت لذت بردم /یه چند خطی هم برای زینب زن خوبی ست نوشتم که نمیدونم چرا ارسال نشد/بیصبرانه منتظر چاپ کتابت هستم /موفق باشی دوست من /سلام بچه های مینابو برسون و هر وقت اومدی بندر به ما سر زن /
سلام آقای شهرجو
شعر بسیار زیبایی بود
موفق باشید.
لیلی
آب از سر ما می گذرد و ما هنوز در خوابیم...مست از رویای دوشین که گذشت.....
سلام...با یه شعر تلخ بروزم و منتظر حضور و نظرتون...برقرار باشید.
سلام شهرجوی نازنین. با شعر جدیدی به روزم.
ته دنیا نیستی ته دریایی می تونم دیگری ها رو به ته دریا پست کنم
اب از سر منم گذشته...زیبا بود
چقدر این شعر زیبا و دوست داشتنی بود! یک صندلی مقابل دریا بگذارید باشد آب دریا ها شور ست .. سلام دوست عزیز سمت ما هم بیایید. آبی بمانید.
سلام . با نگرشی بر درونمایه های شعری در آثار زنان سپیدسرا به روزم . به روزگار بارووووونی ما هم سری بزنید.
سلام همشهری
وبه باحالی دارین.با تبادل لینک چتوری؟اگه موافق بودین خبرم کنید
!!در پی عشق!!
هنوزم درپی اونم که میشه عاشقش باشم..
مثه دریای من باش منم چون قایقش باشم
هنوزم درپی اونم که عمری مرحمم باشه
شریک خنده وشادی رفیق ماتمم باشه
خدایا عشق من پاک اگر چه عشقی از خاک.....
منم اون عاشق خاکی که از عشق تو دل چاک
میگن جوینده یابنده است ولی پاهای من خستست
من حتی با همین پاها میرم تا حدی که جا هست
هنوزم در پی اونم که اشکامُ روی گونم
با اون دستای پرمهرش کُنه پاک و بگه جونم
بگه جونم نکن گریه منم اینجام بزار دستاتُ تو دستام
تواحساس من و میخوای منم ای گل
تو رو می خوام....
سلام خوبی جا لبه
سمت دریا همیشه حال و هوایی غریب دارد ...
ساحل نشین هیچ گاه از سمت دریا دست خالی بر نمی گردد
یدالله عزیز باز هم گل کاشتی ...(موسی مرادی)
سلام دوست عزیز...مرسی که پیشم اومدید...واقعا خوشحال شدم...وبلاگ شما هم بسیار زیباست....اپم و منتظر...خوشحال میشم بیاید
سلام...مرسی بابته لطف بی نهایت شما...قالب هم از قالبهای خود پارسی بلاگ هست....مرسی که بهم سر زدید
یدالله سلام
من آشنای قدیمی شما هستم فعلا دور افتاده از میناب
قبلا شما را در جشنواره های سرود می دیدم(به عنوان داور) البته تا وقتی رشته ام این بود ولی بعد که تغییر رشته دادم .سخت افزار دیگر با شعر خداحافظی کردم و اکنون در خارج از میناب هستم خیلی دور دور . می خواستم یکی از ناگفته هایم را برایت بفرستم ناگفته ای که تا به حال برای هیچ کس نگفته ام .
بر که ی شو تو بکرد تو روو خو ای مغرب مه
شون و مرغ شون صدای هو تو گوش مه
انبوو ک پیر باغ مش رسون مهمونی هه
چووکون دلپاک هو امشو بوون مهمن مه
آتش کودوم خو به پا بکن بویی رسیی
کیدی و جما بیی صفر نهوند پا گپ مه
گوش گوش گپ مزنی صدای چن تو دل شو
به خیالم مم گپوو تواری که چووکک مه .
اگر خواستی می توانی آن را در وبلاگت بگذاری
من اکنون در کانادا هستم و دلم برای میناب تنگ تنگ
به امید دیدار آشنای قدیمی
سلام مرد
به روزم.حال کردی ۱ سر بزن
عزیز خوب سلام
شعرهای قشنگت را با بوی دریای جنوب خواندم ولذت بردم
یدالله نکنه می خوای سر صندلی را هم روسری بذاری؟
اما از این خوشم آمد:
باید این صحنه را قلم گرفت ...
سلام
خوب بود .
خودت گفتی؟
به من هم سر بزن بروزم
یاعلی
سلام .
خوشم هند واقعا که خیلی خیلی قشنگن !
(خودمونیم مه خیلی لاف ازنم ... ولی ای یکی واقعا راسته )
سلام آقای شهر جو
نماز روزتون قبول باشه
راستی چرا بلاگتون رو به روز نمی کنین
....
به من هم سر بزنین
موفق باشین
لیلی
سلام....«مخرج مشترک زبانگفتار»: نقدی بر مجموعه شعر داریوش معمار.
سلام دوست همشهری کارگاه هنر بروزم با طرح مصائبی از پوست آبله آبله شهرمان . سبز بمانی وشاداب
سلام مرسی که سر زدی موفق باشی
سلام!
عزیز رنگ زرد چشمم را می زد و هیچ چیز نتوانستم بخوانم.
شعرت خیلی هوای دریا را داشت و ابی که از سر صندلی می گذشت ...
بازی با روسری و صندلی و دریا زیباست اما گاه دچار تکرار شده است .
فضای وب را هم تغییر دادید.اول شک کردم که سمت دریاست !!
مبارکه عزیز .
هیچ کس نمی داند من چقدر روسری آبی ات را دوست دارم
نزدیک بیا می ترسم اینقدر تورا نبینم که دیگر دیر شود .....
یداله کارت خیلی زیبا بود
راستی کجای جنوبی ؟
من با یه کار تازه منتظرم ..
سلام . با مطلبی به روزم. راستی لینک ها کجا رفتند ؟
سلام دوست عزیز .. خوب هستید؟ قالب رو تغییردادید. دریا راچه کردید؟ .. تشکر آمدید.. هر دو به روز شد. خوشحال میشم به ناتانائیل هم سری بزنید درضمن بلاگفا امکان گذاشتن عکس را هم به راحتی دارد .. برای آن دریای آبی می گویم که آن بالا بود!
پایدار باشید دوست من ( راستی از چاپ کتابتان نگفتید؟ چاپ شد؟)
http://www.sunshine-111.blogfa.com
سلام...خوبین؟شما نمی خواین اپ کنین؟اپم و منتظر...خوشحال میشم بیاید...
سلام ممنون از حضورتان راستش این روزها بلاگ اسکای همه چیز را به هم ریخته کمی اوضاع رو به راه شود آپ می کنم
چه شکوهی دارد......