سمت دریا

جای دوری نمی روم با این سرگیجه های مدام روزانه دریا می تواند جای خوبی باشدقرص ماه را در آبی دریا هم می زنم...

سمت دریا

جای دوری نمی روم با این سرگیجه های مدام روزانه دریا می تواند جای خوبی باشدقرص ماه را در آبی دریا هم می زنم...

سلامی ...و حضوری دوباره

پنج شنبه بازار میناب


(1)

بازاری از کلمات
میان سرانگشتانت جاری است
در چارچوب این عکس رنگی
رنگ
از سرانگشت هر کلمه می چکد


(2)

هی پیچ
هی تاب
هی رها شدن خورشید تا مچ پاهایت
برق این «درچاکی»
درست در پنجره تماشاست
رها نمی شود این بند
از زلال پاهایت



(3)

رنگین گمان وارونه صبح
نک این قلم جاریست
آغشته به رنگ تماشا
این «شمط» را به رنگ می گیرم
روی سرت
هلهله ای از نگاه  تماشاست





(4)

در ازدحام این همه رنگ و صدا
وزش بی دغدغه عطر انبه و لیمو
بالا رفتن از حوصله نمناک شرجی
گل پنگ درختان خرما را
به رقص گرفته ای
هی تاب گل پنگ
هی تاب دامن پر چین تو


(5)

پشت «برقع» کز کرده اند
دو گنجشک رمیده برای معاشقه
دانه های درشت شرجی
 از نک بینی ات سر می خورد
هی گنجشکک شوخ چشم...
روی نک بینی ات نوک می زند.


(6)

از قاب کدام پنجره؟
از پشت بام....
رد ماه و این همه ستاره روشن
به برق آشفته «جلبیر و شمط»...
گم شده اند میان ازدحام رنگ وصاعقه
برای «نو کردن ماه »
در همین راسته فرود آمده اند