برای ما معلمها ماه مهر ماه پر مشغله ای است و البته اگر مدیر یک مجموعه آموزشی باشی از یکی ـ دو ماه مانده به مهر سرت حسابی شلوغ می شود حتی فرصت نمی کنی به وبلاگت سربزنی و به روزش کنی...مدتهاست فرصت نمی شود به این صفحه سری بزنم حتی پاسخ محبت دوستان عزیزم را...امروز دوباره سراغش آمده ام با یک کار قدیمی به روزم تا در اولین فرصت بازهم نوونوار کنم
«
قرار این ماجرا »
همین که مرد روی نیمکت بنشیند
عینک آفتابیش را از جیب در آورد
قصه شروع می شود
هفتمین طبقه ساختمان مجاور
- روی بالکنقرار همین بود که پرده کنار برود
چراغ اتاق سه بار روشن شود
بندر خودش را کنار بکشد
خورشید به احترام عینک آفتابی
ایستاده ادامه قصه را تماشا کند
و قصه قرار بود این ادامه را دنبال کند
به زور دست بندر را می کشد
باید از این صحنه کنار برود
خورشید چقدر پا به پا می کند
قرار مان همین بود از پشت عینک آفتابی جم نخورد
بله پرده کنار می رود
چراغ اتاق سه بار
و بندر
- ببخشید بالکن - که خودش را کنار کشیداز زیر پای دخترک
و قرار این ادامه درست وسط خیابان اتفاق افتاد
-
بندر که تقصیری ندارد -خورشیدکه قرار بود از پشت عینک آفتابی جم نخورد
دختر
!بله خودش خواست
ادامه این قصه را
از بالکن طبقه هفتم پرتاب کند
.