سمت دریا

جای دوری نمی روم با این سرگیجه های مدام روزانه دریا می تواند جای خوبی باشدقرص ماه را در آبی دریا هم می زنم...

سمت دریا

جای دوری نمی روم با این سرگیجه های مدام روزانه دریا می تواند جای خوبی باشدقرص ماه را در آبی دریا هم می زنم...

دو شعر

بهانه

حادثه سر در آورده در تو یا تو در حادثه

به شکل خط منحنی دارد مسیر رفته

برای تو تکرار می شود

این خیابان رها شده در تقویم

برای رسیدن به مزارع سبز جیرفت

روزهای آخر هفته زیادی را به وسوسه ات نشسته است

جهار صندلی وارونه

یک مشت کلمات رها شده از کف چانه

سکوت

سیاست

دروغ

یک کیف مشکی حایل میان من و تو

می تواند این مسیر طولانی

برای خلق حادثه

برای سر در آوردن میان یک خط منحنی

بهانه خوبی باشد

 

جاده

این همه کلمه کشانده مرا کنار تو

با یک کیف مشکی حایل میان...

هی بینمان کلمه مبادله می شود

این جاده دارد از میان خواب کداممان می گذرد؟

«ادیب» پاهای خسته اش را

در ساحل «بندزرک» جا گذاشته

«فرید» دارد فرمان این اتومبیل را

به سمت تمام نافرمانی ها می چرخاند

*****

هی داریم کلمه بالا می آوریم

وجاده

میان کلمات مان قل می خورد

برای رسیدن به این شهر پرت شده روی ....

باید از میان خواب های بسیاری بگذریم

ساقیا آمدن عید مبارک بادت

«شکل دیگر من»

این شهر پرت شده در انتهای تاریخ

شکل دیگری از من است

با پلی میان خرمن نمرود

و قلعه ای که سالهاست

جرات عبور از این پل را به شک دارد

شک دارم این قلعه

جرات عبور از پل را داشته باشد

شک دارم این مترسک ها

شک دارم این آبهای خروشان

شک دارم این لوار آتش باد

شک دارم این عطر یاسمی

شگ دارم این شهر...

          شکل دیگری از من است

شکل دیگری از من دارد عبور می کند از این پل

دارد اضطراب این حیابان را طی می کند

دارد از تنها چراغ قرمز این شهر می گذرد

******

میان طعم گس درختان انبه و لیمو گم می شود

 

 

 

 

«شاعران معلق»

مرگ

کلمه غمینگی بود روی لبت

به اضطراب ایستاده بود

در فکر زایش یک شعر و کلمه بودم

انگشت سبابه را

از لبت کنار زدم

مرگ به زمزمه افتاد

سکوت این اتاق سه در چاربه هم ریخت

سقف وارونه شد

با شعران بسیاری در هوا معلق

زمزمه شعر

روی لبهای مرگ آغاز شد

مرگ آمده بود

درست کنار همین شعر

کنار همین کلمات

.

*******

انگشت سبابه روی لب ها

مرگ

سکوت غمگینی

روی لبت بود

سلامی ...و حضوری دوباره

پنج شنبه بازار میناب


(1)

بازاری از کلمات
میان سرانگشتانت جاری است
در چارچوب این عکس رنگی
رنگ
از سرانگشت هر کلمه می چکد


(2)

هی پیچ
هی تاب
هی رها شدن خورشید تا مچ پاهایت
برق این «درچاکی»
درست در پنجره تماشاست
رها نمی شود این بند
از زلال پاهایت



(3)

رنگین گمان وارونه صبح
نک این قلم جاریست
آغشته به رنگ تماشا
این «شمط» را به رنگ می گیرم
روی سرت
هلهله ای از نگاه  تماشاست





(4)

در ازدحام این همه رنگ و صدا
وزش بی دغدغه عطر انبه و لیمو
بالا رفتن از حوصله نمناک شرجی
گل پنگ درختان خرما را
به رقص گرفته ای
هی تاب گل پنگ
هی تاب دامن پر چین تو


(5)

پشت «برقع» کز کرده اند
دو گنجشک رمیده برای معاشقه
دانه های درشت شرجی
 از نک بینی ات سر می خورد
هی گنجشکک شوخ چشم...
روی نک بینی ات نوک می زند.


(6)

از قاب کدام پنجره؟
از پشت بام....
رد ماه و این همه ستاره روشن
به برق آشفته «جلبیر و شمط»...
گم شده اند میان ازدحام رنگ وصاعقه
برای «نو کردن ماه »
در همین راسته فرود آمده اند