سمت دریا

جای دوری نمی روم با این سرگیجه های مدام روزانه دریا می تواند جای خوبی باشدقرص ماه را در آبی دریا هم می زنم...

سمت دریا

جای دوری نمی روم با این سرگیجه های مدام روزانه دریا می تواند جای خوبی باشدقرص ماه را در آبی دریا هم می زنم...

دارم خودم را مرور می کنم

صبح امروز-پانزدهم مرداد را

از جلو پیشخوان روزنامه فروشی ها مرور می کنم

به تیتری فکر می کنم

که طناب زمختش را بر گردن کلمات ابتدای این صبح انداخته

به کلمات

به طناب دار

به هر کلمه ای که مرا مجذوب این تیتر کند

حسب وحال این مرد متشاعر

دوباره در ستون سمت چپ صفحه هفتم است

دارم خودم را در جلو پیشخوان مرور می کنم

چشم در چشم با مرد متشاعری که بی محابا چنگ انداخته بر این کلمات

با کلاه گیس ودستانی از آرنج بریده وشلوار جین

درست در سطر اول صفحه هفتم ایستاده است

ستون سمت چپ صفحه هفتم حسب وحال مختتصری از اوست

دارم خودم را مرور می کنم

و مرد متشاعری که ...

چنکگ تیز کلمات

روی زبان و بازوانش نشسته

ستون سمت چپ صحفه هفتم و آن کلمات

درست از حلقش بیرون زده

دارد برای مخاطبان عریضه اش استفراغ تعارف می کند

دارم صبح را

دارم پیشخوان روزنامه فروشی ها را

دارم این مرد متشاعر را

مرور می کنم ...عبور می کنم

کلمه خارج از متن

رد پای کلمه را آورده اند تا کنار همین قلعه

رد قدمها روی ماسه بادی ها باقی است

احتمالا باری داشته

وشاید هم کسی روی کول کلمه بوده

مکثی کرده زیرسایه وهم

در همین فاصله به فکر فرو رفته است

معلوم نیست چه ساعتی خارج شده و بی درنگ

از حاشیه قلعه وارد جزیره شده

سربازهای پرتغالی در حاشیه معدن گلک

به این ردپا مشکوک می شوند

باید قرار توطئه ای باشد

این کلمه چگونه از متن خارج شده؟

با اجازه کدام سرباز

سر از جزیره در آورده

این جزیره که در دسترس هیچ کلمه ای نبوده است...

کلمه!

 چمدانش را کنار تنهایی جزیره می گذارد

به حاشیه قلعه برمی گردد

دوباره به فکر فرو می رود

وسربازها!

که رد کلمه را تافکر زده اند

وبه هشدار آنها توجهی نکرده است

با یک هجوم ضربتی

اورا در محاصره خود گرفتار می کنند

باید این کلمه به متن برگردد

باید این متن به جزیره

باید این معدن گلک...

سربازها!

حواستان به این کلمه باشد

بی اجازه شما

به فکر فرو نرود

صدا... بالای سر آبادی

« صدا... بالای سر آبادی»

                       به کورش گرمساری و ناصر عبدالهی دو هنرمند فقید

                       هرمزگانی که همواره  نگاه ونفس شان را دوست داشته ام

 

صدا که بالا رفته از سر آبادی

با دو چشم بر آمده از حدقه

      برای ماه

 به لحن دریا شروه می خواند

                  چشم برآمده از حدقه

به ثبت کلمات درشت این متن

پشت لنز ماه به کمین نشسته:

یک

    دو

      سه

دوربین ...حرکت...کات...

...و مرگ نمی گذارد از این صحنه کلمه ای ثبت شود

نه...مرگ

کلمه ها ...چشم ...صدا

به سخره اش گرفته اند

مقابل دریا

روی چارپایه نشسته است

چشم در چشم صداست

مرگ به کامیونی می اندیشد

که باید بی واهمه از حدقه بگذرد

چشم های کار گذاشته در متن را زیر بگیرد...

                 *****

این موج از چارپایه بالا می رود

روی سر آبادی به صدا می رسد

چشم در چشم می نشیند:

         «یمبوسئنه خالو»

با این همه کلمه روی سینه ات

          پرنده ها از کدام روزنه حنجره ات بال بگشایند...روی نت کدام ترانه...

چارپایه به اشاره موجی وارونه می شود

و مرگ...

این صداست که بالا می رود روی سر آبادی

وچشم ...

که روی قرص ماه لم داده است