سمت دریا

جای دوری نمی روم با این سرگیجه های مدام روزانه دریا می تواند جای خوبی باشدقرص ماه را در آبی دریا هم می زنم...

سمت دریا

جای دوری نمی روم با این سرگیجه های مدام روزانه دریا می تواند جای خوبی باشدقرص ماه را در آبی دریا هم می زنم...

آدمک ها

رنگشان کرده ای       در میان صغحه مقوایی

    آدمک ها در میدان ایستاده اند

              سوت می کشد در سرت

                  میدان بی سابقه آغاز می شود

رژه می روند از مقابل پرچم

                 زنت

                    کودکت

                        کوچه ات

                            خانه ات

از محوطه کنارشان می زنی

          صفحه مقوایی وارونه می شود

                   آدمک ها غلط می خورند

راه گریزی نیست

    با یک پاس بلند...

کدام کلمه را پاس خواهند داشت؟

چشمت را گلوله ای کرده ای

    - میان صفحه رها -

آدمک ها از میان میدان عبورت می دهند

از خط می گذری

به میان هیاهو می رسی

کلمه می شوی:

      روی دهان زنت

                   کودکت

                       کوچه ات

                              خانه ات...

سوت می کشد در سرت

از حرکت ایستاده ای

         آدمک ها جریمه می شوند

این خمره زرد رنگ زیر پایشان خالی است

لیز می خورند روی صفحه

- دراز کش ایستاده اند -

رنگ زرد رنگ خوبی نیست

باید قرمزشان کنی

   باید این صورت

        باید این سیلی

             باید این قرمز

زنت دوباره میان صفحه آمده

کودکت نیز هم

کوچه ات ...خانه ات ...

صفحه به هم می ریزد

باید از زمین خارج شوی

دوباره به صفحه بر می گردی

آدمک ها را کنار می زنی

دروازه ها را

    خطها را

       جریمه ها را

خانه ات را میان صفحه می چینی

سایه ات را بیرون خط می گذاری

خودت را میان چارچوب آویزان

زنت را میان محوطه جریمه

        کودکت را کنار تیر

            کوچه ات را ...خانه ات را...

صدای آدمک ها عذابت می دهد

          باید از صفحه

                باید از زمین خارج شوی...

 

پیرمرد و غزلهایش

 

پیرمرد از بندر آمده بود با بویی از شرجی ودریا ، مثل روزهایی که در ساختمان قدیمی انتشارات چیچکا به دیدنش می رفتم بشاش وصمیمی ، پیرمرد همیشه روحیه مثال زدنی دارد حتی آنگاه که متفکرانه به فکر فرو رفته است احساس می کنی که لبخندی را پشت تفکر خود پنهان کرده است « محمد علی بهمنی» در عرصه غزل امروز یک چهره آشنا وتاثیر گذار است اورا با مجموعه به یاد ماندنی «گاهی دلم برای خودم تنگ می شود » شناختم والبته در ادامه همکاری با صفحه ادبی « تنفس در هوای » که زیر نظر بهمنی اداره می شد فرصت مراوده بیشتر با این مرد بزرگ را برای من فراهم کرد روزهای زیادی برای دیدنش به ساختمان قدیمی انتشارات چیچکا در سه راه سازمان بندرعباس رفته ام بهمنی در آن اتاق کوچک وصمیمی پذیرای شاعران زیادی بود ... امشب او را بعد از مدتها در میناب دیدم برای شب شعر قبلی وقتی برای دیدنم به خانه آمد به وسعت دریایی که همسایه مان است شرمنده اش شدم والبته فرصت دیدار عزیزش فراهم نشد اما این بار وقتی دوباره اورا در میناب دیدم یاد سالهای گل وخاطره در دلم زنده شد ...پیرمرد غزلهای تازه اش را خواند وجمعیت را به وجد آورد و مرا نیز مورد لطف خویش قرار داد و از چاپ مجموعه ام ابراز خرسندی کرد...

البته در پایان باید به ابراز لطف ومحبت دوستان شاعر مینابی ام هم اشاره کنم آنها به مناسبت چاپ مجموعه ام یک برنامه ویژه را اجرا کردند دست گل همه شان را می بوسم...

از ...مرگ...

 

از مرگ که بگذریم

همه چیز در جای خود قرار دارد

این سفره به شکل منظمی چیده شده

آدمها وارونه مقابل هم نشسته اند

تکلیف این پرونده هسته ای چه ...

      هسته اصلن چیز خوبی نیست

... دستی که از دهان تو قد کشیده

 میوه را از سفره بر می دارد

هسته اش را می گیرد

                   در دهان تو...

هسته این کلمه در دهانت می پرد

سرفه می کنی

 ومرگ!

         برپشتت می کوبد

نفس چاق می کنی

مرگ !

        حرفت را ادامه می دهد:

اما ... هسته

           چیز بدی نیست

پرونده هسته ای هم...