سمت دریا

جای دوری نمی روم با این سرگیجه های مدام روزانه دریا می تواند جای خوبی باشدقرص ماه را در آبی دریا هم می زنم...

سمت دریا

جای دوری نمی روم با این سرگیجه های مدام روزانه دریا می تواند جای خوبی باشدقرص ماه را در آبی دریا هم می زنم...

بله باد اشتباه کرده است

 

تو اشتباه نکرده ای

کف لیزاین ماشین « تویوتا » نشسته ای

شلال گیسوانت را به دست باد...

بله « باد» اشتباه کرده است

-         برای چه چنگ انداخته؟

این « شمط » را کنار زده

- دست خودش نبود

بیچاره فکر کرده

قاصدکهای شلال شمط

  روی تن صحرا نشسته اند

           هی وزیده بود

                    هی وزیده بود

حالا قبول می کنی « راننده » اشتباه نکرده است

موهای سیاه این «زن»

  با دامن سیاه  « آسفالت » مو نمی زند

این پنجره که کنار برود

 

 

پنجره که کنار برود

یک شهر فرو می افتد از این چشم انداز

با هندسی ناموزن کوچه هایش

که درست ختم می شوند

 به شیارهای همین پیشانی

صندلی وکتاب را کنار می گذاری

خیابان طویل از مقابلت می گریزد

با آسمان خراشهایی که همیشه فکر کرده ای

کجای این آسمان را خراشیده اند

 

******

 

لازم نیست پنجره کنار برود

این شهر

 سالهاست فرو افتاده

تنها آدمها برای خودشان

پنجره را کنار می زنند

روبروی این چشم انداز می نشینند:

سقوط آزاد خانه های وارونه

کفش های رها شده در هوا

پشت بامهای بنا شده بر زمین

وآدمهایی که برای رسین به لنگه کفش هایشان

عمود این دیوار را بالا می روند

 

******

 

لازم نیست این چشم انداز به تما شا گذاشته شود

پلک هر کدام این آدمها که کنار برود

چشم انداز وارونه شهر مقابلتان ایستاده است

آدمهای بسیاری در چشمانشان خم شده اند

لنگه کفش هایشان را جفت می کنند

برای خودشان خانه ای فرض می کیرند

در پهنای اتاقش دراز می کشند

وتا ساعتی دیگر وشاید لحظه ای

زیر پلک خودشان به خواب رفته اند

 

 

این روزها

این روزه سرگرم جمع آوری اولین مجموعه ام برای چاپ هستم ودچار نوعی وسواس عجیبی شداه ام خیلی از شعرهایم  را دور ریخته ام وهر روز با خودم کلنجار می روم یکی از دوستان به شوخی می گفت دچار خود سانسوری شده ای ...اولین مجموعه ام را قرار است انتشارات «مهراوش» با مدیریت شاعر خوب وتوانا « رضا کردبچه » چاپ ومنتشر کند...



پنج شعر کوتاه

 

(1)

 

تازه چشمش رو شده است

چرا رو نشود!؟

وقتی انار رها شده از دستش

در چشم دخترک قل خورده است

 

(2)

 

باور کنید

سالشمار کهنه اش

به لکنت افتاده است

از تابستان هفتادوسه تا امروز

تنها این انار در چشمش

رها شده است

اشتباه نکنید

سهراب شاعر

وسالشمار کهنه او هیچ ربطی به هم ندارد

 

(3)

 

به صرافت افتاده بود دخترک

رنگ دریا آبی نیست

آبی هست؟!

تازه اکر این انار رها شده در چشمش دانه شود

هیچ رنگی آبی نیست

 

(4)

 

دماغ این بیچاره

به انار رها شده از دست من هیچ ربطی ندارد

دارد؟!

تازه قرار نبود این انار دانه شود

یا دماغ این بُیچاره...

دخترک پلک گشود

_ باکی نیست _

هنوز انار در چشمش قل می خورد

 

(5)

 

اگر قرار باشد این انار را دانه کنی

سهم مرا در همان لیوان آبی به رنگ کلمه...

حسادت می کنید؟

چرا نکنید؟

اینجا قرار نیست برای هر کسی

تره خورد ....ببخشید انار دانه کنند.