سمت دریا

جای دوری نمی روم با این سرگیجه های مدام روزانه دریا می تواند جای خوبی باشدقرص ماه را در آبی دریا هم می زنم...

سمت دریا

جای دوری نمی روم با این سرگیجه های مدام روزانه دریا می تواند جای خوبی باشدقرص ماه را در آبی دریا هم می زنم...

این روزها

این روزه سرگرم جمع آوری اولین مجموعه ام برای چاپ هستم ودچار نوعی وسواس عجیبی شداه ام خیلی از شعرهایم  را دور ریخته ام وهر روز با خودم کلنجار می روم یکی از دوستان به شوخی می گفت دچار خود سانسوری شده ای ...اولین مجموعه ام را قرار است انتشارات «مهراوش» با مدیریت شاعر خوب وتوانا « رضا کردبچه » چاپ ومنتشر کند...



پنج شعر کوتاه

 

(1)

 

تازه چشمش رو شده است

چرا رو نشود!؟

وقتی انار رها شده از دستش

در چشم دخترک قل خورده است

 

(2)

 

باور کنید

سالشمار کهنه اش

به لکنت افتاده است

از تابستان هفتادوسه تا امروز

تنها این انار در چشمش

رها شده است

اشتباه نکنید

سهراب شاعر

وسالشمار کهنه او هیچ ربطی به هم ندارد

 

(3)

 

به صرافت افتاده بود دخترک

رنگ دریا آبی نیست

آبی هست؟!

تازه اکر این انار رها شده در چشمش دانه شود

هیچ رنگی آبی نیست

 

(4)

 

دماغ این بیچاره

به انار رها شده از دست من هیچ ربطی ندارد

دارد؟!

تازه قرار نبود این انار دانه شود

یا دماغ این بُیچاره...

دخترک پلک گشود

_ باکی نیست _

هنوز انار در چشمش قل می خورد

 

(5)

 

اگر قرار باشد این انار را دانه کنی

سهم مرا در همان لیوان آبی به رنگ کلمه...

حسادت می کنید؟

چرا نکنید؟

اینجا قرار نیست برای هر کسی

تره خورد ....ببخشید انار دانه کنند.