برای ما معلمها ماه مهر ماه پر مشغله ای است و البته اگر مدیر یک مجموعه آموزشی باشی از یکی ـ دو ماه مانده به مهر سرت حسابی شلوغ می شود حتی فرصت نمی کنی به وبلاگت سربزنی و به روزش کنی...مدتهاست فرصت نمی شود به این صفحه سری بزنم حتی پاسخ محبت دوستان عزیزم را...امروز دوباره سراغش آمده ام با یک کار قدیمی به روزم تا در اولین فرصت بازهم نوونوار کنم
«
قرار این ماجرا »
همین که مرد روی نیمکت بنشیند
عینک آفتابیش را از جیب در آورد
قصه شروع می شود
هفتمین طبقه ساختمان مجاور
- روی بالکنقرار همین بود که پرده کنار برود
چراغ اتاق سه بار روشن شود
بندر خودش را کنار بکشد
خورشید به احترام عینک آفتابی
ایستاده ادامه قصه را تماشا کند
و قصه قرار بود این ادامه را دنبال کند
به زور دست بندر را می کشد
باید از این صحنه کنار برود
خورشید چقدر پا به پا می کند
قرار مان همین بود از پشت عینک آفتابی جم نخورد
بله پرده کنار می رود
چراغ اتاق سه بار
و بندر
- ببخشید بالکن - که خودش را کنار کشیداز زیر پای دخترک
و قرار این ادامه درست وسط خیابان اتفاق افتاد
-
بندر که تقصیری ندارد -خورشیدکه قرار بود از پشت عینک آفتابی جم نخورد
دختر
!بله خودش خواست
ادامه این قصه را
از بالکن طبقه هفتم پرتاب کند
.
چه قدر در من وقت است دقیق به روز تو آمدم
چه جلب!
باسلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادادتان از درگاه ایزد.
بسیار خرسند گشتم زمانیکه مشاهده نمودم که پس از مدت زمانی مدید پست جدیدی در وبلاگ شما قرار گرفت و این مساله گویای سلامتی شما بوده و ما را از نگرانی در آورد.
همواره توفیقات روز افزون شما را از درگاه خدا خواستارم.
سلام آقای شرجوی عزیز
شما که می دانی از نوک ناخن تا تیزی تار مو منتظر حضورتان هستیم چرا اینگونه رنجمان می دهید؟!
باور کنید مشغله را همه با خود حمل می کنند.
کار دلنشینی بود این نوع ابتکار را دوست دارم.
ذهن زیبا از آمبولانس می گوید /
درود
ومهر
سرآغاز ایستادن است
درخود
برای دیگری....
ما قصد داریم تا توشه ای هر چند ناچیز خود را که سال ها در راه طلب حقیقت محض اندوخته ایم با شما در میان بگذاریم . راهش را نیز ضجه زدن و گرفتن یک گارد جدی در مواجه با این مشکل بزرگ نمی دانیم .بلکه قصد آن را داریم تا با دیدی طنز و در فضایی کمدی مشکلات را مطرح کنیم . فضایی که ذهن بیمار ایرانی به علت مشقت های فروانی که دیده است این روزها از آن تغذیه می کند و به آن راغب تر تا برخوردی
آقا منشانه تر و مودبانه تر ...
الا ایو الحال به گفتن همین ها بسنده می کنیم تا پست بعدی در پست های این وبلاگ هر دفعه یک شخص را مورد انتقاد قرار می دهیم و به برسی او و کارهایش می پردازیم . یا از کار ما خوشحال خواهید شد یا نگران و ناراحت . این همان چیزی
است که دوست داریم . زیرا که از متوسط بودن بیزاریم .
از قبول عام نتوان زیست مغرور کمال.
سلام یداله شهرجو عزیز
خوشحالم که با یک شعر به روز می بینمت .
از مجموعه صندلی به دریا است . از اون کار های خوب.
ماه مهر هم به معلم ها مبارک . منم به روزم . تونستی سر بزن .
با احترام : تیرداد راد
سلام
ممنون از حضورتون و ممنون از لطف شما
سلام یداله شهر جو عزیز
آدرس ات را به همین ایمیل tirdad.rad@gmail.com برایم بفرست .
برایت می فرستم . هر وقت ایمیل را فرستادی یک کامنت کوچک بگذار که ایمیل را فرستادم فقط همین . محض محکم کاری .
فدایت : تیرداد راد
سلام.خوندمش /.کارای قبلیت را بیشتر قبول دارم.البته این نظر منه.موفق باشید
اینجا کتابی هست که بوی دریا می دهد
سلام اقا معلم...البت یاسلام شاعر راحتتریم
این فاصله را کمترمی کند..
از اینکه بالاخره ما مهمان کردید ممنونم
و لطفتان هب این حقیر کهخبرم کردید
با پرده ی اخر به روزم
و شعر های زیادی که دراین مدت نبودید و نخواندید
منتظر نقدتان هستم
خصوص برای پرده ی اخر
با احترام
س.زارع
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن وعید صیام است
مبارک بادت این روز و همه روز
شاد باشی و سربلند
آخه چراااا؟؟؟؟؟
عید فطر شما مبارک
موفق وشاد باشی[گل][گل][گل][قلب]
سلام
___________________
تازه های ادبی به روز شد
یاعلی
سلام آقای شهرجو .
ما خیلی مخلصیم دوست عزیز .
سلام ساده دریائی /بارها بعد از اون کامنت اومدم و سر زدم و هیچ رد پائی از تو رو بر ماسه های این سمت دریا ندیدم /فکر کردم تعطیل کردی /تا امروز که کامنتت رو خوندم /از شعرت خوشم اومد/بی اغراق /حد اقل اون ارتباطی که مدتهاست تو شعر این دهه دنبالش می گردم و به ندرت اتفاق می افته رو باهاش برقرار کردم /داشتن انسجام ضمن پرتاب مخاطب به فضاهای مختلف کار مهمیه /ممنونم که بهم سرزدی /درپناه عشق و ایمان آرام باشی گلم ...
سلام یدالله شهرجو ی عزیز . به وبلاگ من سری بزن و شعرم را بخوان . پس از چند پست وقفه کامنتدانی را باز کردم .
سلام دوست عزیز و مهربان . دیگه یاد ما نمی کنی !
بریده از خلق و خلق
در پی خلق
سلام شهرجوی عزیز!
سمت دریای من خشکیده
می گویند به روزم
سلام دوستم
بعد از چهار ماه به روز شدم ... با دو تا شعر
فکر کنم فضای کارهام خیلی عوض شده باشه
اگه وقتی بود و زحمتی نبود ، یه سری بزن و برام بنویس تا خودم رو دوباره لا به لای کلمهها پیدا کنم
...
من به نظر تو و همه دوستهام اعتقاد دارم و منتظرم که ...
تو خانه ی کوچک شاعرانههای یک آه دم ببینمت
قربانت
حمزه[گل][گل][گل]
ادامه قصه را که رفتم خیلی تلخ بود اونجا کف خیابون اونهمه آدم که جمع شده بودند
درود بر شما
بسیار زیبا بود
برای من هم تنها مشکل پاییز مدرسه بود که گذشت ...
در پناه مهر باشید
در آخرین شامگاه خاطرات اهورایی خویش
آخرین شعرم را
بر کتیبه ای از خون
خواهم نوشت
از پشت چشمان زیبای مرگ
و تو٬ صدایم
وفریاد خسته از دردم را
به جشن مرگ خواهم برد
تو
ای بر باد دهنده زیباترین لحظه های عمرم
ندانستی
چشمهایم برای زیستن تو را کم دارند
و برای فریاد
آخرین لبخند زهرآگینت را
کارهای صمیمیت را همیشه دوست دارم.موفق وشاد باشی.
سلام...خسته نباشی با مشغله ها...خبرها رو که اگر خبری هست خیلی لطف میکنی به من برسانی...امید دیدار...
دوست داری در مورد کارم نظر بدی.
من خستهام، تو خستهای آیا شبیه من؟/یک شاعر شکستهی تنها شبیه من/حتی خودم شنیدهام از این کلاغهادر شهر یک نفر شده پیدا شبیه من/امروز دل نبند به مردم که میشوداینگونه روزگار تو ـ فردا ـ شبیه من
سلام عزیز کاراتو همیشه سبز می بینم البته اگه کورنگی نگرفته باشم جدیدا .مرسی به امید دیدار
"...خودم را جا یی جا گذا شته ام !... "
سلام
حوا به روز شد
ومنتظر نظرات شما ست !
موفق با شید
سلام دوست عزیز
با یک شعر تازه به روزم و منتظر نظرات شما
با احترام : تیرداد راد
سلام آقای شهرجو
این کار رو قبلا خونده بودم دوباره مرور کردم و لذت بردم...
برقرار باشید
بندر که تقصیری ندارد -
خورشیدکه قرار بود از پشت عینک آفتابی جم نخورد
تصویر زیبایی بود.
آقای شهرجو عزیز سلام عذر میخوام که اینقدر دیر آمدم تشکر برای حضورتان ..
خیلی خیلی جالب بود این نگاه در شعر شما خصوصا پایان آن
دختر !
بله خودش خواست
ادامه این قصه را
از بالکن طبقه هفتم پرتاب کند.
البته کم و بیش در شعر های شما این غافلگیری بوده و هست اینکه همیشه باید منتظر بود شعر آقای شهر جو جور دیگر حرف بزند. و این حسن شعر های شماست.
سرشار بمانید .
سلام !
گاهی ادامه ی قصه ها از بالکن طبقه هفتم بالا می رود !
من دوست دارم به زور دست بندر را بکشم و به اینجا بیاورم
جایی که آسمان ندارد ...
زندگی را دوست میدار.
سلام یدالله عزیزم
چه خبر؟سری به ما نمی زنی؟خیلی خوشحال شدم ...منتظرتم عزیز
سلام... هنوز زنده ام و بروزم با تنهائی ام
سلام
به نظرم یک باردیگرسعی کردم با شما تماس بگیرم. به هرحال نمی دانم مرا یادت هست یا نه. هنوزهمان جا هستم. یادتان هست؟ به گمانمآخرین بار مهمانسرای مخابرات بود؟ درست است؟ اخرین باربود یا هست؟
سلام یدالله .بالاخره توانستم
بایک کارجدیدبه روزم ومنتظرحضورونظر.
آسمانی باشی وجاوید
سلام دوست خوبم شهرجوی عزیزاسانسور و لبخند شعرت را خواندم و بعد نظرم را می نویسم تو هم اگر وقت کردی با نگاهی به ما نبودیم به روزم .
سلام. کار تصاویر خوبی داشت اما این روایتی بودن کمی مرا اذیت میکرد.کارهای جدیدتان را بیشتر می پسندم.
یداله عزیزم کجایی این رو در کتاب خونده بودم زیبا بود
سلام ....گمشده ام ...پیدایم کن .....به روزم وافتخارم حضور اهل ادب ....ممنون
سلام به من سری بزنید لطفن
سلام و درود برشما
دست مریزاد
زیبا بود
به روزم من به طنز سرشماری
قدم بر دیده ام کی می گذاری ؟
سلام یار آشنا...مثل همیشه لذت بردم...با شعری به روزم...حتمن تشریف بیار و حتمن تر نظر بده...یا حق
سلام یار آشنا...مثل همیشه لذت بردم...با شعری به روزم...حتمن تشریف بیار و حتمن تر نظر بده...یا حق
سلام:از اینکه با وبلاگ شما آشنا شدم خوشحالم - شعر زیبایی بود با جای کار کمی بیشتر / فکر میکنم در سرودنش احتیاط کردید ...با آرزوهای خوب - سیدحسینی
سلام دوست عزیز !
دیگه یادی از ما نمی کنید ! پارسال دوست امسال ... ؟
کارتون رو خوندم . لذت بردم ... باید دوباره بخونمش .
روزگارتون به خیر .
سلام یداله عزیز// از بالکن طبقه هفت که پرتاب شدم کنار دخترک بودم .بله خودم خواستم که ادامه این قصه بشوم . پرده پایین. تصاویر زیبایی دیدم دوست خوبم. به حدواندازه لذت بردم . شعری با متنی مبتنی بر روایت.جاری از عشق باشی دوست خوبم.