سمت دریا

جای دوری نمی روم با این سرگیجه های مدام روزانه دریا می تواند جای خوبی باشدقرص ماه را در آبی دریا هم می زنم...

سمت دریا

جای دوری نمی روم با این سرگیجه های مدام روزانه دریا می تواند جای خوبی باشدقرص ماه را در آبی دریا هم می زنم...

صدا... بالای سر آبادی

« صدا... بالای سر آبادی»

                       به کورش گرمساری و ناصر عبدالهی دو هنرمند فقید

                       هرمزگانی که همواره  نگاه ونفس شان را دوست داشته ام

 

صدا که بالا رفته از سر آبادی

با دو چشم بر آمده از حدقه

      برای ماه

 به لحن دریا شروه می خواند

                  چشم برآمده از حدقه

به ثبت کلمات درشت این متن

پشت لنز ماه به کمین نشسته:

یک

    دو

      سه

دوربین ...حرکت...کات...

...و مرگ نمی گذارد از این صحنه کلمه ای ثبت شود

نه...مرگ

کلمه ها ...چشم ...صدا

به سخره اش گرفته اند

مقابل دریا

روی چارپایه نشسته است

چشم در چشم صداست

مرگ به کامیونی می اندیشد

که باید بی واهمه از حدقه بگذرد

چشم های کار گذاشته در متن را زیر بگیرد...

                 *****

این موج از چارپایه بالا می رود

روی سر آبادی به صدا می رسد

چشم در چشم می نشیند:

         «یمبوسئنه خالو»

با این همه کلمه روی سینه ات

          پرنده ها از کدام روزنه حنجره ات بال بگشایند...روی نت کدام ترانه...

چارپایه به اشاره موجی وارونه می شود

و مرگ...

این صداست که بالا می رود روی سر آبادی

وچشم ...

که روی قرص ماه لم داده است